محدثه جونمحدثه جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

محدثه؛فرشته کوچولوی ما

16 ماهگیت مبارک عشق مامان و بابا

دخترک قشنگم محدثه مامانی هر روز با شوق دیدنت چشم میگشایم و وقتی تو را در کنارم میبینم دوست دارم بارها و بارها در برابر معبودم زانو بزنم و  سجده شکر بجا بیاورم که چون تویی را به من هدیه داد نفسمممممممم ماهگیت مبارک عشقم   ...
28 مهر 1392

حال و هوای این روزهای: فرشته کوچولو؛

دخترک عزیزم؛ در گذر زمان همیشه اتفاقاتی هم خوب و هم بد پیش روی ماست که البته همیشه از خداوند مهربون، خدایی که بچه های کوشمولویی مثل "شما" رو خیلی دوست داره خواستیم برای تو و همه هم سن و سالهای تو اتفاقات خوب و شیرین پیش بیاد. مقدمه ای بود تا از این روزهایی که شما تقریبا 1 سال و 4 ماهه هستی برایت بنویسم. در مورد حرکات و فعالیتهای روزانه، شیرین زبونیهایی که با شنیدنش دل تو دلمون نمی مونه و حسابی بوس بوس بوس و... بازهم بوس. کلمه های زیادی رو می گی عزیزکم، بعضی هارو قشنگ مثل خود کلمه و بعضی هارو با اشاره و مفهومی. و این لغت نامه رو اسمشو گذاشتیم "لغت نامه محدثه": آب:آبه   بابا:بابا     باباحاجی(بابایی)   ...
27 مهر 1392

سفرنامه مشهد3؛

ممنون از ایتهمه لطف و عطا و کرمت****** گشتیم دوباره زائر حرمت امام رضا (ع) تورا دوست دارد و به فاصله دو ماه از سفر قبلی، دعوتت می کند و به سویش می کشاند. ما هم دوستش داریم و دوری از آنجا برایمان سخت است. محدثه نازنین؛ بابا جونی گفت قصد رفتن به مأموریت داره آنهم در مشهد و من و شمارا هم با خودش می بره. خیلی خوشحال شدیم و از امام رضا (ع) به خاطر دعوت دوباره اش تشکر کردیم. قرار شد موضوع را با باباحاجی و دایی مهدی هم در میان بگذاریم که اگر شد همه با هم بریم. امام رضا (ع) دعوت کرد و همه با هم رفتیم مشهد یعنی من و شما و بابا" و "باباحاجی و مامانجون" و "دایی و زن دایی و نیکاجونی". نیکا جون برای اولین بار بود که می آمد مشهد...
21 مهر 1392
1